منازعت چهار کس
چار کس را داد مردی یکی درم *** آن یکی گفت این به انگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد گفت: لا *** من عنب خواهم نه انگور،ای دغا
آن یکی ترکی بدو گفت: ای گزم *** من نمی خواهم عنب، خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت: این فیل را *** ترک کن،خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند *** که ز سرّ نامها غافل بُدند
مشت بر هم می زدند از ابلهی *** پُر بُدند از جهل، وز دانش تهی
صاحب سرّی عزیزی صد زبان *** گر بُدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم *** آرزوی جملتان را می دهم
چون که بسپارید دل را بی دغل *** این درمتان می کند چندین عمل
یک درمتا می شود چار،المراد *** چار دشمن می شود، یک زاتّحاد
گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق *** گفت من آرد شما را اتّفاق
(مولوی)
عنب : انگور دغا : حیله گر گزم : نور چشم ازم : نگور استافیل : انگور
نفر : گروه گفت : گفتار.سخن (بیت آخر )